درددل

ساخت وبلاگ

می خواهم از ابتذال بنویسم، از ابتذال خودم... از ابتذال انسان، از ابتذال عمر و زندگی... از ابتذال واژه‌ها و مفاهیم.
از ابتذال های کوچک تا ابتذال های بزرگ و بزرگ تر!
از اینکه چرا باید هنگام خورد خوراکی از ظرفی استرس داشته باشم
چرا از لاک زدن استرس داشته باشم
چرا از در خانه بودن، به خانه برگشتن و از خانه بیرون رفتن استرس داشته باشم
از ابتذال واژه‌ی «پدر» بگویم!
از ابتذال خودم بگویم!!!
خودم که حالا تبدیل شده ام به کسی که همواره ازو نفرت داشتم...
موجودی حسود، بی امید و بس تلخ...
احساس ناتوانی و ترس دارم، از رویارویی با جامعه ای ترسناک و نابرابر...از اسارت در بند زندان بانم که دیگران برایم پدر صدایش میکنند!
میترسم همان نا توان بی عرضه ای باشم که در تمام این سال ها خطابم میکرد!
میترسم که نتوانم پول در بیاورم و وابسته بمانم!
من دلم میخواد سال ها بدوام همه جاده های دنیا را و جیغ بزنم و جیغ بزنم و جیغ بزنم....
و با جیغ هایم همه دختران بی چاره این سرزمین های شوم خاورمیانه ای رها شوند
تا همه نامردمانی همچون پدرم نابود شوند
من هیچ مامنی برای فرار ندارم
من هیچ پناهی ندارم
تمام بیست و پنج سال عمرم در خانه ای خوابیدم که دلم میخواست از آنجا بگریزم...

 

شاید شیدا شاید هم دوره های زندگی...
ما را در سایت شاید شیدا شاید هم دوره های زندگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6jimihendrixandmored بازدید : 64 تاريخ : يکشنبه 26 خرداد 1398 ساعت: 18:38